عشق حاضر جواب منp89
لبخند زدمو گفتم:
- نه بابا یکم چشمم میسوزه اشک ازش میاد!
- جوون من؟ شوخی که نمیکنی؟ راستی مدل گوشام بهم میاد جدیدا رفتم ورژن مخملی زدم!
خندم گرفت ...
جمن- هر هر هر! پاشو یه قهوه بریز واسم مردم انقد التماست کردم
- به یه شرط!
شیطون گفت:
- چه شرطی؟
مظلوم گفتم:
- شب بریم پاساژ گردی؟
- تو کلا عاشقه خرید کردنی نه؟
- اره!
دوباره مظلوم گفتم:
- حالا میبری؟
یکم نگام کردو بازم بامزه سرشو به چپ و راست تکون دادو در اخر گفت:
- اوکی ... حالا اگه میشه قهوه رو بریر! تازه فهمیدم تو چرا اصلا
دوست پسر نداری! هر کی با تو باشه بدبختش میکنی!
لبخند زدمو گفتم:
- خیلی دلتم بخواد! درضمن با این که ربطی به من نداره ولی چون دلم برات میسوزه برات قهوه میریزم هوا برت نداره!
رفتم سمت قهوه ساز ولی صداشو از پشت شنیدم:
- دارم برات جغله!
داشتم قهوه براش میریختم که یه دفعه با صدای نخراشیده ی اناستازیا یکمم خودمو سوزوندم ...
- وای ... جیمین عزیزم چطوری؟
برگشتم که دیدم جیمین بدبختو سفت گرفته تو بغلش ... دلم براش کباب شد از نوع کوبیده! جمن عصبی گفت:
- اوو داهیون لهم کردی بابا بزن کنار اون هیکلو!
خندم گرفته بود ولی اناستازیا طفلکی حسابی رنگش البالویی شد! قهوه جمنو ریختمو اووردم
گذاشتم رو میز که یه دفعه اناستازیا جون با یه لحن نچندان دوستانه گفت:
- واسه منم یکی بریز!
- نه بابا یکم چشمم میسوزه اشک ازش میاد!
- جوون من؟ شوخی که نمیکنی؟ راستی مدل گوشام بهم میاد جدیدا رفتم ورژن مخملی زدم!
خندم گرفت ...
جمن- هر هر هر! پاشو یه قهوه بریز واسم مردم انقد التماست کردم
- به یه شرط!
شیطون گفت:
- چه شرطی؟
مظلوم گفتم:
- شب بریم پاساژ گردی؟
- تو کلا عاشقه خرید کردنی نه؟
- اره!
دوباره مظلوم گفتم:
- حالا میبری؟
یکم نگام کردو بازم بامزه سرشو به چپ و راست تکون دادو در اخر گفت:
- اوکی ... حالا اگه میشه قهوه رو بریر! تازه فهمیدم تو چرا اصلا
دوست پسر نداری! هر کی با تو باشه بدبختش میکنی!
لبخند زدمو گفتم:
- خیلی دلتم بخواد! درضمن با این که ربطی به من نداره ولی چون دلم برات میسوزه برات قهوه میریزم هوا برت نداره!
رفتم سمت قهوه ساز ولی صداشو از پشت شنیدم:
- دارم برات جغله!
داشتم قهوه براش میریختم که یه دفعه با صدای نخراشیده ی اناستازیا یکمم خودمو سوزوندم ...
- وای ... جیمین عزیزم چطوری؟
برگشتم که دیدم جیمین بدبختو سفت گرفته تو بغلش ... دلم براش کباب شد از نوع کوبیده! جمن عصبی گفت:
- اوو داهیون لهم کردی بابا بزن کنار اون هیکلو!
خندم گرفته بود ولی اناستازیا طفلکی حسابی رنگش البالویی شد! قهوه جمنو ریختمو اووردم
گذاشتم رو میز که یه دفعه اناستازیا جون با یه لحن نچندان دوستانه گفت:
- واسه منم یکی بریز!
- ۳.۰k
- ۲۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط